گذشتی از چشمانی که تورا در انبوهی از ادمها اشفته کرد.
گذشتی از صدایی که برای شنیدنش نقشه ها کشیده بودی.
گذشتی از دستانی که برای گرفتنشان بیتاب بودی.
گذشتی از لبهایی که با بوسه ای تورا سوت و کور میکرد.
گذشتی از اغوشی که در سخت ترین لحظات جان پناهت بود.
گذشتی از...
گذشتی از من , گذشی و نگفتی ان چشمها تا به کی دنبال نگاه حیرانت بگردند؟
نگفتی این صدا در هجومی از بغض درگلویم چطور در اید؟
دستانم در نبود دستانت چه کنند؟
نگفی لبهایم ترک میخورد وقتی در اوج گرما سردش میکنی؟
نگفتی این اغوش جزتو حتی مرگ را بغل نمیگیرد؟
گذشتی و نگفتی من چطوراز تو بگذرم؟
...