گذشتی از چشمانی که تورا در انبوهی از ادمها اشفته کرد.
گذشتی از صدایی که برای شنیدنش نقشه ها کشیده بودی.
گذشتی از دستانی که برای گرفتنشان بیتاب بودی.
گذشتی از لبهایی که با بوسه ای تورا سوت و کور میکرد.
گذشتی از اغوشی که در سخت ترین لحظات جان پناهت بود.
گذشتی از...
گذشتی از من , گذشی و نگفتی ان چشمها تا به کی دنبال نگاه حیرانت بگردند؟
نگفتی این صدا در هجومی از بغض درگلویم چطور در اید؟
دستانم در نبود دستانت چه کنند؟
نگفی لبهایم ترک میخورد وقتی در اوج گرما سردش میکنی؟
نگفتی این اغوش جزتو حتی مرگ را بغل نمیگیرد؟
گذشتی و نگفتی من چطوراز تو بگذرم؟
یابگیراین دل و از من
یا بگیر این روح و از تن
که دیگه اشکام نباره
به روی گونه و دامن
تنهایی
این واژه را بلندترین شاخه درخت بهتر می فهمد .
عشق پیدا کردن یک فرد کامل نیست بلکه شناخت کامل یک انسان معمولی است .
چه قدر این احساس قشنگه
که دلم به تو گیره
که به شوق دیدن تو
داره تو سینه میمیره
من در اغوش و او بیخود ز خویش
مست بودم از ان حال و هوا
بر خیالم نگذشت حتی یه ان
روزی او پرگیرد بی سروصدا
به چشمان بنگر انبوه دردم را حس میکنی
مفهوم نگاهم را درک میکنی
نه,نه,چشمانت رانبند,اشک نریختم که رو برگردانی,نگاهم کن
بگذار جاری شود ازچشمانی که لبریز است
صبر کن طاقت بیار چشمانت را نبند,میخندم برایت
میخواهم که بمانی ,میخندم شاید اینگونه بخوانی هجوم تنهایی سردم را
چرا؟چرا حال رو برمیگردانی من که خندیدم ,بگذار نگاهت کنم
بگذار نگاهت کنم
حال تو میگریی؟اخرچرا؟
بگو من چه کنم؟من که خود از تو خواستم رو برنگردانی و نگاهم کنی حال با این چشمان گریان تو چه کنم!
اشک نریز نمیخواهم رو برگردانم
میخواهم نگاهت کنم
؟چه بی صدا میگذری و میروی ,بی انکه به تنهایی من بیندیشی کوله ات را میبندی و راه سفر را در پیش میگیری!!!
نگاهی به پشت سر خود نمی اندازی که مبادا چشمان گریانم را ببینی؟
ایا به ذهنت ختور نمیکند بی تو چه کنم؟
باشد!باشد برو !فراموش میکنم ولی نه گذشته و خاطرات را بلکه اینده را فراموش میکنم!
اینده ای که باهم نقشه اش را کشیده بودیم...
.
<a onClick="javascript:window.open('[-Send_Link-]','','width=500px,height=300px,scrollbars=yes')" href="javascript:void(0)">ارسال لینک</a>