شریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک شو مرا بامن...
چه می شود سهمی از من برای من قائل شوی...
مشتی از من ...
قطره ای..
ذره ای...
آرزویم است از آن من باشد این من که منحصرا به نام توست...!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خواستم...
خواستم ستاره ها فراموشم کنند ...
آخر همین دیشب آسمان عذرم را خواست...
حق دارد...
دیگر چشم دیدن کسی را که در باریدن روی دستش بلند شده ندارد!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
زلزله آمد دیشب..!
دلم لرزید..
و تو بیرون جهیدی از من..!
و منه زلزله خیز ...
هنوز ترسان
پس لرزه های بعدی ام...
که بگیرند از من ...حتی ته مانده ای از آوار خاطرات تو را...!
می بینی..؟نیستی و این همان گسل نبودن توست...که می لرزاند دلم را...!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
وقتی نگاهت مچ نگاه خیره ام را می گیرد...
عینا همان وقتی ست که تو هم قصد کرده ای به دیدنم...به دزدکی نظر کردن چشمهایم!
پس هر دو مان در این شیطنت شیرین دخیلیم و همکار...
دیگر دیگران هم اگر به دزدکی نگاه کردن مان پی ببرند ملالی نیست...
مهم این دل است که چون با تو هم دست است...می تواند شرمگین نباشد!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
من نمی دانستم...
که در این گورستان
قبر ها جای سرور مردمان پر غم اند...
و خدا می داند...
عمر این خنده که از من پیداست..
تا چه کش خواهد یافت!